زندگی همین بود همین!
◾️ شیخ مسعود دیانی مجری برنامه سوره امروز درگذشت
📝 یادداشت وی، تلنگر و تذکری لازم است:
📅 یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
🔸ماشیندار شدیم؛ بعد از یک سال آن صبحی که خبر آمد در قرعهکشی برنده شدیم در خاطرم بود ساکن خانه خیابان نادری بودیم بچهها خواب بودند.
🔹من از خانه بیرون زده بودم بلوار کشاورز را به سمت میدان ولیعصر میرفتم که برای صبحانه کیک بخرم پیامک آمد که خبر خوششانسی ما را بدهد. با کیک صبحانه و خبر شاد برگشتم خانه.
🔹در این یکسال با ارغوان و فاطمه با ماشین نداشته رؤیا بازی میکردیم گاهی میفروختیمش ماشین بزرگتری میگرفتیم از آن ماشینهای قدبلند. گاهی میفروختیمش ماشین ارزانتری میخریدیم. سفر میرفتیم دور و نزدیک برای صندلیهای عقب تلویزیون میخریدیم و یک فلش پر میکردیم از موسیقیهای دوستداشتنی برای جادهها.
♨️حالا ماشین داشتیم. رؤیا؟ نه. آنچه از زبان آدمها بیرون میآمد دعا بود. نه رؤیا: «ان شاء الله خوب میشوید باهاش سفر میروید آدم موقع بافتن رؤیاهایش دل و دماغ دارد. در رنجوری و بیماری ندارد.
🔹من حتی از تحویلگرفتنش عاجز بودم. بچههای ایران خودرو از حالم خبردار بودند. ماشین را به فاطمه دادند. قرار بود سفید باشد. آن آخریها سیاهش کردیم.
🔹از وقتی آمده بود، گوشه پارکینگ خوابیده بود. چادری بر سر کشیده بی آنکه کسی سراغی از او بگیرد. ارغوان حتی نخواست که ببیندش؛ سراغی هم نگرفت؛ با آنکه خواستههای او را داشت؛ سانروف داشت و از صندلی عقب به صندوق راه وجود داشت.
یک سال قبل گمان دیگری داشتیم؛ یک ماه قبل هم. زندگی همین بود. همین.
فاتحهای هدیه کنیم