روایتگری آیت الله جوادی آملی از دفاع مقدس
شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۱۵ ب.ظ
گریهی خجالت
زمستان شد؛ آن کوههای بلند که روز با اسب به زحمت میروند، شب که دیگر کسی نمیرود! و هوا هم سرد شده بود و نشانه برف هم بود.
این عزیزان بالای کوههای کردستان در سنگرها، میتوانستند پائین بیایند؛ (ماندند، ماندند، ماندند، ماندند)، یخ زدند و مُردند.
نعش شریفشان را به قم آوردند. در مسجد اعظم مجلس ترحیم گرفتند. ما معمولاً در مجلس ترحیم که میرویم، یک فاتحه می خوانیم، قرآن می خوانیم و بر می گردیم؛ تا آخر نمی نشینیم.
تا آخر یعنی تا آخر، تا آخر نشستم و گریه کردم، نه برای ثواب، فقط گریه خجالت!
اینها بودند که حفظ کردند...
دیدار با وزیر آموزش و پرورش در دماوند ؛ ۱۴۰۰/۰۴/۳۱