لازم میدانم که این دو حادثهی خونین را که در دنیای اسلام در این چند روز اتّفاق افتاد تذکّر بدهم و تأثّر خودم و احساس تأسّف و ناراحتی خودم را از این دو حادثه بیان کنم.
یکی حادثهی تلخ و گریهآور افغانستان است و شهادت این نوگلان و غنچگان مظلوم که بدون هیچ گناهی مورد تهاجم قرار گرفتند و پَرپَر شدند، و خانوادههایشان را داغدار کردند. لعنت خدا بر آن کسانی که جنایت را تا این حد گسترش میدهند و برای خودشان مباح میدانند که این تعدادِ بزرگِ دخترِ نوجوان را بیگناه به خاک و خون بکشند!
و همچنین حوادث مربوط به مسجدالاقصیٰ و فلسطین و قدس شریف که خباثت صهیونیستها جلوی چشم مردم جهان است و واقعاً وظیفهی همه است که موضع بگیرند و محکوم کنند حرکت خبیثانه و جنایتکارانه و وحشیانه و ظالمانهی صهیونیستها را در قضیّهی روزهای اخیر.
البتّه خوشبختانه فلسطینیها بیدارند و عازمند، باید هم دنبال بکنند. جز با زبان قدرت با این جنایتکارها نمیشود حرف زد؛ بایستی خودشان را قوی کنند و بِایستند و مقابله کنند و طرف را مجبور کنند به اینکه از جنایت کوتاه بیاید و تسلیم حق و انصاف بشود.
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی رسوله محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
قال الله تبارک و تعالی: «...فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» (توبه، 122)
خداوند متعال در این آیه مبارکه فرموده است: «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً...». علامه طباطبایی فرموده است: «جمله اول، خبر است در مقام انشا»؛ چون قبل و بعد این آیه راجع به جهاد است. ظاهر جمله نیز همین است که علامه فرمود. تأکید جمله خبریه در مقام انشا بیشتر است. اگر بخواهیم ترجمه آزاد کنیم، معنای آیه چنین میشود: «مؤمنان هرگز حق ندارند که همه برای جبهه بسیج شوند». یعنی حرام مؤکد است که همه بخواهند به جبهه بروند.
این مطلب بهرغم آن است که در نهجالبلاغه آمده: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ [لخاصة] أَوْلِیَائِه»؛ جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای نخبگان و اولیای خاص خود و نورچشمیهای خودش قرار داده است. همچنین در روایت آمده است: «فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ [عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ] فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ» و با وجود این، تحریم مؤکد شده است که مؤمنان همه با هم به جبهه بروند؛ چون جبههای مهمتر از جبهه نظامی وجود دارد و آن جبهه فرهنگی و عقیدتی است. طبق روایتی که از امام عسکریj نقل شده است، جهاد کسانی که در این جبهه هستند، هزارانهزار برابر جهاد افرادی که در جبهه نظامی تلاش میکنند، ارزش دارد.
«لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» بیان میکند کسی که میخواهد در این جبهه بجنگد، به آموزش نیاز دارد؛ چنانکه در آن جبهه آموزش لازم است. تفقه در دین، یعنی عالم دین شدن. دین سه بخش دارد: عقاید، اخلاق و احکام. تمام کسانی که در این بخشهای سهگانه تلاش میکنند، مشمول مضمون این آیه مبارکه یعنی تفقه در دین هستند.
در خصوص احکام، همه ما میدانیم که نمیشود بدون مقدمه وارد آن شد و استنباط کرد. در بحث اجتهاد فرمودهاند که یکی از مقدماتش علم اصول است. علم اصول در حقیقت قواعدی را به ما یاد میدهد که با آن میتوانیم استنباط کنیم و حق استنباط را به دست میآوریم.
اگر کسی این راه را طی نکرده باشد و حرف بزند، مخاطب این آیه میشود: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم» (اسراء، 36)؛ از چیزی که نمیدانی حرف نزن. در روایتی صحیحه از کافی شریف نیز آمده است: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ لَعَنَتْهُ مَلَائِکَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». تمام ملائکه آسمان و زمین کسی را که میگوید: «پیغمبر را هم میشود نقد کرد»، لعن میکنند؛ چون ندانسته حرف میزند.
📝 پاسخی به ناامیدان سیاهنمای حوزوی که دنبال بیانگیزه کردن طلاب هستند
🖋 مرحوم علی صفایی حائری
🔹 در حدود سال ۴۵ بود، من در صحن نو در یکی از مقبرهها درسی داشتم که حدود ساعت ده با یک استاد خصوصی می خواندم. من روبهروی مقبره، کنار میلههایی که بر سر قبرها میگذاشتند نشسته و منتظر بودم تا استاد بیاید و درسم را بگوید. آن طرفتر هم چند نفر از مردهخورها و مقبرهچیها نشسته بودند و کنار آفتاب گرم و مطبوع، صحبتشان گرم و سرد و گُم بود.
🔹 در این اثنا یک نفر پیرمرد آمد که به من اسمش رسیده بود و میگفتند خیلی حرّاف و متلکپران و خوشمزه است. از راه که آمد مقبرهچیها برایش بلند شدند و او هم کنارشان نشست و فاتحهای خواند و بعد شروع کرد به دیدزدن اطراف. نگاهش که به من افتاد -با آن قیافه و با آن سن و با آن کتاب- چشمهایش را جمع کرد و دقت کرد و با تحقیر از مقبرهچیها پرسید: «این دیگه کیه؟»
❓یکی از آنها مرا میشناخت و پدرم را هم میشناخت، معرفی کرد و او با آشنایی نخوت زدهای رو به من کرد و گفت: «تو که پدرت روشنفکر بود، چرا گذاشت آخوند بشی؟!»
🔹 مقبرهچیها گوش بودند و بعضیهاشان لبخند میزدند و پیرمرد هم رویی ترش میکرد، سینهای صاف میکرد و منتظر جواب بود. من هم خیلی آرام و بیتوجه مقداری نگاهش کردم و بعد با نیشخندی ازش پرسیدم: «مگر آخوندی چه عیبی داره؟!» من این سؤال را طرح کردم تا حرفهایش را بزند و شکمش را خالی کند و او هم منتظر همین فرصت بود، ماشینش را روشن کرد وگاز داد، که «ای بابا اینکه دیگه مثل کفر ابلیس میمونه! حالا از من می پرسی چه عیبی دارد!» و شروع کرد، که «شبش این طور است و روزش این طور و درسش این طور و بحثش این طور، طلبگیاش فلان و روضهخوانیاش بهمان و تبلیغش بیسار و آقاییاش چنین و مرجعیتش چنان!» و به قدری مسلط بود که برای من هم تعجبآور بود. و بعد فهمیدم قبلا آخوند بوده و بیرون آمده و این تسلطش از همانجا آب میخورد و در نتیجه، تعجبم رفت.
🔹 آن روز در من حال عجیبی گذاشته بودند. او با طنز و شوخی و مسخره، حرف هایش را خوب قالب می کرد و شرح میداد و از حضار تحسین میطلبید و از من هم تسلیم. اما من داشتم با مورچهها ور میرفتم و بیاعتنا به تمام خوشمزگیهایش گنجشکها را نگاه میکردم و اطراف را میپاییدم و اصلا به او نگاه هم نمیکردم. و او که میدید مخاطبش این طور خودسر و بازیگوش و بیاعتناست، به دیگران میپرداخت و از آنها تصدیق میخواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و کنجکاو شد که حالم را بررسی کند. نگاه من تیز و مسخره بود.
🔹 خیلی آرام گفتم: «شما خوب بود از من میپرسیدید که برای چه آخوند شدهام، اگر میگفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خب، راهنماییام میکردید؛ که آقا بفرمایید اون طرف، این در بسته است و بازم که بشه، این خبرها نیست. باید شب چطور بخوابی و روز چطور راه بری و دنبال ... بیفتی و...». و شروع کردم حرفهایی را که زده بود با مسخرگی قطار کردن. او کلافه شده بود و سرفه میکرد و گردنش را میخاراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: «بفرمایید شما ...آقا میخواهید چه کار کنید؟ چرا آخوند شدید؟!»
🔹 من هم با بیپرواییِ تندی که از چنان بچه آرامی بعید مینمود، گفتم: «من آخوند شدم تا یک مشت آدم احمق؛ مثل تو را که هنوز به نون و آب و ... و شکمشون فکر میکنند، بیارم بالا!» و ساکت شدم. و اون بیچاره داشت سر میخورد و میگفت: «توی بچه میخواهی منو بالا بیاری؟! این همه آخوند هست، هرجا نگاه میکنی، خدا بده برکت».
🔹 و من با صلابت ماتم گرفتهای گفتم: «اگر یک غربال بزرگ بذارن توی این مدرسه و این آخوندها را که تو میگی، بریزن توش چقدرشون سالم میمونن؟!» به آرامی طنز آلودی گفت: «پنج نفر». گفتم: «خر مصب! (مذهب) پنج تا برای این جمعیت قم، این استان مرکز، این ایران بسه، تا برسه بقیه جاها؟!»
✅ و بعد گفتم: «من آمدهام که ششمی آن پنج تا بشوم و تو هم باید هفتمی آنها باشی و پسرت هم و استعدادهایی که میشناسی، به ترتیب باید این نیاز را برآورند و این احتیاج را جوابگو باشند، نه اینکه از گود بیایی بیرون و کناری بنشینی و توی آفتاب گردنت را بخارانی و همه را تخطئه کنی و شب و روز آنها را به چوب بگیری و مرا هم بیرون بفرستی».
✅ راستی چارهای جز این نیست که هرکس خود بار مسئولیت را به دوش بگیرد و به مقصد برساند.
📗 روحانیت و حوزه، صص۱۷۷-۱۸۰
〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 بیشتر بخوانید: https://eitaa.com/manahejj/3215
💬 پ.ن: طبعا فضای حوزه و روحانیت نسبت به قبل انقلاب (سال ۴۵) بسیار رشد داشته است و انتشار این نوشتار، صرفا جنبه پاسخ به توطئه «بیانگیزه کردن طلاب» را دارد.
🔻 هنگامی که من وارد حوزه شده بودم، افرادی که دلسوزی میکردند و استعداد مرا میشناختند، میگفتند: «پسرم! آخر آخوندی چه فایدهای دارد؟ اصلا آخوندی دورهاش گذشته»! و گاهی میگفتند: «بین آخوندها چقدر بد هستند و چه کارها که نکردهاند!» و شروع میکردند دادِ سخن دادن در این زمینهها.
🔹 و هنگامی که خطابه طولانی آنها تمام میشد، میگفتم: «این حرفها را قبول دارم و بهتر از شما هم میدانم و چون اینها را دانستهام مجبور شدم که در این راه بیایم. اگر به اندازه احتیاج، آخوند و روحانی داشتیم، که به من احتیاج نبود. اما حالا شما هم باید بیایید تا این زمینه پر شود و به اندازه احتیاج و نیاز اجتماع، فقیه در دین تهیه شود و آنگاه به کارهای دیگر بپردازیم، چون اجتماعی که مغز و قلبش گرفتار است، فکر و روحش علیل است، نمیتوان برایش لباس قشنگ و وسایل قشنگ و مدرن و تکنیک پیشرفته درست کرد؛ چون این تکنیک پیشرفته با این فکر مسموم و قلب آلوده، جز به نابودی و هلاکت ما خدمت نمیکنند، جز تیغ دادن در کف زنگی مست نیست!»
🔻 و در اینجا بود که همان خطابهسرایان زبردست، با بیچارگی میگفتند: «آخر ما کار داریم و بار داریم و فلان داریم و بهمان داریم».
🔹 و من میگفتم: «وقتی که انسان کارهای زیادی پیش رو دارد، باید به ترتیب الأهم فالأهم شروع کند و با ملاک اهمیت جلو بیاید. مگر این تربیتها و آدمسازیها و درمان دردها، بیکاری است؟! این بزرگترین نیاز و بزرگترین احتیاج و در نتیجه بالاترین کار است.»
«آخر آدمهایی که از درون پوک و فاسد شدهاند، طبیب و مهندس میخواهند چه کار؟! یا مربی میخواهند و یا جلّاد. و تازه اینقدر داوطلب در آن طرف هست که هر سال پشت دیوار کنکور روی هم کپک میزنند و گند میگیرند. پس برای این طرف هم باید کاری کرد و با این توجه شروع به کار کرد، که همه فاسد و بد هستند و همانطور که میگویید فلان و بهمان هستند.
🔻 و در اینجا بود که میگفتند: «آخر این کارها هم نتیجه ندارد. این همه آخوند، مگر چه کردهاند؟!»
🔹 و در اینجا بود که مشتشان باز میشد، میگفتم: «تا به حال میگفتید همه بد هستند و فلان و بیسار هستند. خب، از بدها چه توقع دارید و چه کاری میخواهید؟!»
و میگفتم: «بر فرض اینها کاری نکرده باشند، این وسیلهی تبرئهی شما نمیشود و دلیل نشدنِ کار نمی شود. شما دستها را بالا بزنید و مریضها را درمان کنید و از غرق شدهها دستگیری نمایید و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذارید تا هر کس بخواهد نجات بیابد و هرکس نخواست و از روی نخوت و عناد درمان پذیرفت، با حجت تمام جان بکند و بمیرد.»