🖋محمدحسین رضازاده
🔸 در مباحث فقهی و خصوصاً مباحث «فقه سیاسی»، نظریات علمی گوناگونی مطرح است که در میان فقها و اندیشمندان اسلامی، موافقان و مخالفانی دارد. مانند نظریه ولایت مطلقه فقیه در عصر غیبت و یا جواز یا وجوب تشکیل حکومت اسلامی و مانند آنها.
🔹 یکی از اشتباهات رایج در تحلیل انقلاب اسلامی ایران، گرهزدن این تحول بزرگ و مبتنی ساختن آن بر این نظریات علمی است و در نتیجه از این ابتناء، برداشت اشتباهی میشود و آن اینکه انقلاب اسلامی محصول یک نظریه علمی خاص میباشد که مورد قبول همه اندیشمندان اسلامی نیست و بعضاً مخالفینی از علماء تراز اول دارد.
🔹 به نظر میرسد اگر کسی نظریه ولایت مطلقه فقیه را نیز قبول نداشته باشد و یا قائل به جواز تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت نباشد نیز باید بر اساس مسلمات دین و شریعت، تحقق انقلاب اسلامی را به لحاظ کبروی شرعاً واجب بداند.
✅ چراکه انقلاب اسلامی مبتنی بر «وجوب دفاع از دین و وجوب جلوگیری از اندراس شریعت» است.
🔹 از مجموعه آیات و روایات و همچنین ارتکاز متشرعه به طور قطعی استفاده میشود که اگر دین در معرض اضمحلال و شریعت در آستانه اندراس قرار بگیرد بر هر مسلمان اعم از مرد و زن و پیر و جوان واجب است تا به هر شکل ممکن از دین خدا دفاع کند و از نابودی شریعت جلوگیری نماید.
🔹 از جمله در صحیحه یونس بن عبدالرحمان از امام رضا علیه السلام نقل شده است که اگر مرکز اسلام مورد هجمه قرار گیرد و خوف سقوط آن باشد واجب است که شخص با دشمنان به قتال و جنگ بپردازد، سپس امام علیه السلام علتی را برای این حکم بیان میکنند و آن این است که: «اگر اسلام، مندرس و منزوی شود ذکر و یاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منزوی خواهد شد».
«... فَإِنْ خَافَ عَلَى بَیْضَةِ اَلْإِسْلاَمِ وَ اَلْمُسْلِمِینَ قَاتَلَ فَیَکُونُ قِتَالُهُ لِنَفْسِهِ لاَ لِلسُّلْطَانِ لِأَنَّ فِی دُرُوسِ اَلْإِسْلاَمِ دُرُوسَ ذِکْرِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ». (تهذیب الأحکام ج ۶، ص ۱۲۵)
🔹 به همین جهت و برای جلوگیری از این فاجعه، باید به دفاع از اسلام و ممالک اسلامی پرداخت.
🔹 این علت منصوصه، حکم را به سایر مصادیق تعمیم میدهد و در نتیجه هرکجا که خوف انزوا و اندراس دین وجود داشته باشد باید به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت و از هر طریق ممکن این خطر را دفع نمود.
♨️ با نگاه به وضعیت پیش از انقلاب اسلامی ایران به خوبی میتوان دریافت که شرایط حوزههای علمیه، جوامع اسلامی، حکام ممالک اسلامی، سیاستهای سردمداران غربی و فرهنگ و تمدن غالب در جوامع غربی به گونهای بود که امتداد آن شرایط، نتیجهای جز انزوای شدید دین و به فراموشی سپردهشدن احکام، آثار و حتی اسم دین از زندگی شخصی و اجتماعی مردم نداشت.
🔻 حوزههای علمیه هرچند پس از دوران پهلوی اول و در عصر مرجعیت آیتالله بروجردی توانسته بودند از زیر چکمههای رضاخانی بیرون آیند و به ترمیم ضربات هولناک آن دوران بپردازند، لکن با توجه به مشکلات درونی و بیرونی در جایگاه حقیقی خود قرار نداشتند و عملاً در ساحت هدایت جامعه از هیچ ابتکار عملی برخوردار نبودند.
🔻 عموم مردم جامعه به لحاظ فهم دینی و آگاهی از اصول و فروع دین در سطح بسیار پایینی قرار گرفته بودند و از سوی دیگر مشکلات زندگی، ترویج اباحهگری، رواج آسیبهای اجتماعی بدون آنکه حکومتها عزمی برای مقابله با آنها داشته باشند و میدانداری جریانات فکری منحرف اعم از مارکسیستها و غیر آنها جوانان و عموم مردم را هر روز در فاصله بیشتری با احکام و معارف دین قرار میداد.
🔻 سرسپردگی و بی لیاقتی و بیدینی حکام ممالک اسلامی سبب میشد حکومتها به هیچ وجه دغدغه اقامه و حفظ دین نداشته باشند و بر اساس مطامع شخصی و به جهت خوشرقصی در مقابل سردمداران غربی هرچه بیشتر به دینزدایی از جوامع اسلامی بپردازند.
از همین دست است نفوذ جریانات ضد دین در مناصب رسمی حکومتی مانند نفوذ فراماسونرها و بهائیان.
🔻 سردمداران غربی خصوصاً آمریکا و انگلیس مجدانه تلاش داشتند عنصر دین را از جوامع اسلامی حذف کنند؛ چراکه به درستی دریافته بودند مهمترین عامل برای جلوگیری از ظلم و جهانخواری آنها دینداری مردم است.
👇🏻 ادامه در پست بعدی 👇🏻